خدا

وعشق... یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

  يادم مي آيد يکبار از خدا پرسيدم :
 خداي من , تو که سينه اي به اين بزرگي دادي به آدم
 تو که از هر چيز خوب دو تا دادي براي تنش
 چرا توي سينه يک دل کاشتي
و آنطرفش را گذاشتي خالي و سوت کور؟
 خدا تاملي کرد و توي گوشم زمزمه کرد :
 اگر جايي خالي باشد از چيزي , حکمتي دارد
 اين خلاء , سينه جا دارد براي دو تا دل قبول
 آفريدمت براي جستجو !!!!
 همه چيز را سر جاي خودش گذاشتم دانه به دانه
يک جاي خالي اش را هم تو پر کن
 از هر چه خواستي , خواستي يک دل ديگر , خواستي چيزهاي ديگر

همه مال دنيا را داده ام  تا روياي ترا داشته باشم
مادرم که مرد  ؟معصوميتم  را با خود برد
آيا باران امشب خواهد باريد ؟
ترا به خدا ! محض رضاي خدا !
به من بگوئيد کودکي ام کجاست ؟
آخر در کجا بود که جا گذاشتمش ؟
فکر کنم آخرين ايستگاه ترن که پياده شدم
در شلوغي مترو گمش کردم
شايد هم از جيب ام زدند
نمي دانم گناه کسي را نمي توانم بشورم
ملحفه سپيد معصوميتم چرکين شده
هنچ دستي سپيدش نمي کند .

من خواستم که يار تو باشم ، خدا نخواست
هر لحظه در کنار تو باشم ، خدا نخواست
مي خواستم بهانه ي آرامشت شوم
هر روز بي قرار تو باشم ، خدا نخواست
خورشيد دستهاي مرا خوب حس کني
يک عمر نو بهار تو باشم ، خدا نخواست
حتي مرا اگر که نخواهي کنار خود
آواره ي ديار تو باشم ، خدا نخواست
هر شب براي بوسه زدن بر مسير تو
شبگرد کوچه سار تو باشم ، خدا نخواست
گفتم کنار جاده بمانم که بعد تو
تنديس انتظار تو باشم ، خدا نخواست.





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده برچسب:, توسط modir| |

Blog Skin

          www.bahar22.com برو بالا دوست عزيز